تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

چشمه بهشتی مامان وبابا

اسفند ماه من وتو

فدات بشم عروسکم تواین ماه دیگه کامل کامل مامان و بابا رو میشناسی ، بیشتر از همه برای ما میخندی ، وقتی خوابیدی میایم بالای سرت و قربون صدقه ات میریم. کوچولوی من کم کم داره بزرگ میشه وکارهای تازه میکنه مثلا ازهفته دوم اسفند دستهات رو تو هم قلاب میکنی. دست چپت رو به سمت وسایلی که جلوت میگیریم دراز میکنی. دست راستت رو دو هفته دیر تر از دست چپت شناسایی کردی. کمرت رو هم کامل از روی زمین بلند میکنی این یعنی اینکه من میخوام کم کم قلت بزنم، من وبابا ثانیه شماری میکنیم برای اون لحظه که قلت بزنی. داریم آماده میشیم برای آمدن بهار. امسال باحضور تو بهار ما قشنگ تره .       چه خوشمزه ست !   ...
27 اسفند 1392

بهمن ماه من وتو

هنوزهم باورم نمیشه یه دختر ناز ومامانی دارم .گاهی به چشم هات نگاه میکنم وتوهم به چشمهام نگاه میکنی،به تو لبخند میزنم وتو هم به من لبخند میزنی . نگاه از چشمت برنمیدارم وتو هم همچنان با لبخندبه من نگاه میکنی . عزیزدلم،دختر عزیزتر ازجانم دوست دارم.لحظه به لحظه باتوبودن برایم غنیمته ودوست ندارم در آرزوی آینده این لحظات شیرین رو از دست بدم وبعد در حسرت گذشته باشم. دستها وصورتت رو غرق بوسه میکنیم ،تنت رو مثل یه گل بو میکنیم،وای که چقدرشیرینی عزیزم. وحالاسه ماه درکنار توگذشت وتو هر روز کارهای جدیدی انجام میدی وبه اطرافت بیشترعکس العمل نشون میدی.دونه دونه داری با حیوونای توی جنگلت اشنا میشی و باهاشون به روش خودت حرف میزنی.عاشق ببری بالای تخ...
29 بهمن 1392

آخ جون تولد

اخربهمن تولد زهرا(دخترخاله تسنیم)ومحمدجواد(تنها دایی تسنیم)بود. خیلی خوش گذشت مخصوصا به اونهایی که کادو گرفتن.       تسنیم تو بغل دایی محمد   انشاله همیشه از ته دل بخندید.   ...
28 بهمن 1392

خونه خاله کدوم وره ؟

 8بهمن،من و تو و خاله ودختر خاله از صبح تا شب با هم بودیم .کلی بهمون خوش گذشت .به یاد گذشته گفتیم وخندیدیم ویه عالمه هم عکس گرفتیم .ظهر هم خاله مثل همیشه با یه عالمه غذاهای خوشمزه غافلگیرمون کرد(البته من بجای توهم خوردم چون بعدش دل درد گرفتم،خوب چیکارکنم خوشمزه بودن دیگه ) زهرا وروجک هم که الهی خاله قربونش بره ،کلی باهاش کارکردم تا بالاخره یاد گرفت خاله صدام کنه . ساعت اخر تند تند صدام میکرد:خاله خاله خاله....................         دختر خالمو بدید بغلم   وای چه عروسکی دارم!!!!   بعد از کلی گشتن زهراوروجک رواینجا پیداکردیم      ...
10 بهمن 1392

دی ماه من و تو

هر چی میگذره شیرین تر میشی ومن وبابا نقشه میکشیم که چطوری تورو بخوریم (وای که چقدر آب دهنت شیرینه).وقتی میخندی بهترین لحظات عمرم روتجربه میکنم.کم کم داری به عروسکهای بالای تختت وهمین طور به عروسکهای توی پلی جیم ات (به قول من وبابا :جنگلت)علاقه نشون میدی.اخرای این ماه هم وقتی برات صدا در میاریم مثل گفتن آققققققا ، آیوووووو تمام تلاشت رومیکنی تا دهن کوچیکت رو باز کنی وادای مارو دربیاری. وقتی هم که گریه میکنی خیلی زود مرواریدهای چشمات سرمیخورن رو گونه هات.     مامانی بذار بخوابم دیگه !!   اگه بهم شیر ندی دستمو میخورما!!   بابایی تو این عکس بهت میگه بی بی جان کچل!!   واااای ...
30 دی 1392

سومین هفته باهم بودن

هفته سوم هم امد وتو دوست داری کل روز رو بیدارباشی .تقریبا کل وقتم باتومیگذره وتا یه کم میخوابی به سفارش بابا منم کمی استراحت میکنم. شبها تاحدود 2،3 باهم بیداریم وصبح هم مثل یه خانم حدود 8 بیدارمیشی وتا شب جز خوابهای کوتاه که از خوابهای خرگوشی هم گذشته وبه قول من وبابایی خوابهای موش موشی داری، اکثرا بیداری. بابامحسن داره قصه گو میشه ، آخه هرروز برات قصه میگه که تموم قصه ها هم با این عبارت شروع میشه: کوتولو بودی ،فینقیلی بودی ، رفته بودیم .... (مثلا پارک ،سینما ، خرید، مدرسه و....)   درضمن انقدر بابایی هستی که بعدازظهرها جز روی سینه بابا خوابت نمیبره.یه عالمه عکس ازت دارم که روی سینه بابا خوابت برده وبابا هم کم کم خوابیده ومن...
30 آذر 1392

دومین هفته باهم بودن

خداروشکر زردی ات زود پایین آمد ومن وبابا از شب بیداری راحت شدیم البته بیشتر بابایی زحمت بیدار موندن رو میکشید. پیش توکنار دستگاه میخوابید تا مدام مراقبت باشه وچشمبند از روی صورتت کنار نره واز من میخواست تا تو خوابیدی استراحت کنم.واقعا از باباجونت ممنونم این دو هفته رومرخصی گرفته تا روز وشب کنار من وتو باشه .بعدشش روز مامان جونی از پیشمون رفت البته من ازش خواستم بره به بابا جونی ودایی محمد جواد که ده سال ازتوبزرگتره سر بزنه اما سه تایی سرمای سختی میخورند ومامان جونی نمیتونه پیشمون برگرده ومن نگران بودم که بدون مامان جونی چطور میتونم به تو رسیدگی کنم. مامان جونی روز دهم آمد پیشمون تا تورو ببریم حموم .(البته ناف ات هنوز نیافتاده بود وحرفهای ...
23 آذر 1392