تسنیمتسنیم، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

چشمه بهشتی مامان وبابا

شانزده ماهگیت مبارک

وای امان ازین ماه اسفند تب اسهال استفراغ بیتابی بیقراری اخرای بهمن و اول اسفند حدود یه هفته هر چند ساعت یه بار شدید تب میکردی بیتاب و بی رمق میشدی حتی وقتی خواب بودی بیدار میشدی و نق میزدی  بعد یه هفته بدنت دونه های قرمز که دکترت مارو از نگرانی در اورد و گفت بعد تب این دونه ها ایجاد میشه و کاملا طبیعیه     نصف شب که از تب بیدار شدی لباس منو انداختی رو دوشت و داری تو خونه راه میری     هنوز از شوک تب ها بیرون نیومده بودیم که اسهال و استفراغ گرفتی.وای که چه روزای بدی بود دکترها که میگن اسهال و استفراغ هیچ ربطی به دندون در اوردن نداره پس چرا اکثرا باهم اتفاق میوفتن تو هم کلا لثه ها...
29 اسفند 1393

بفرمایید غذا

غذا خوردن به سبک تسنیم       با قاشق نمیشه باید با دست وارد عمل بشم       خوب هم نخورده باید یه کم همش بزنم         این عدسه چرا رفت تو چشم     با اضافه ابش هم صورتمو شستم     به به     چه حالی داد     با غذام دوش گرفتم       مامان غذاش خیلی خوشمزه بود دستت درد نکنه   ...
29 اسفند 1393

بهمن ماهی که گذشت

سلام عروسکم، شیرین زبونم، دردونه ی من انقدر شیرین زبونی که وقتی بهت میگم شیرین زبون مامان کیه زبونت رو در میاری.     ازت میپرسم نفس مامان کیه؟خوشگل مامان کیه سریع میگی مَنّ   خیلی دوس داری مستقل عمل کنی از لباس پوشیدن گرفته تا غذا خوردن  قاشق رو که میبینی میگی بِدِّه یعنی بده خودم غذا رو بمالم به سرو صورت و لباسم     کی این لباس رو کج دوخته آخه !!     انقدر که واست ماشااله لا حول ولا..میخونم خودت به محض خوندن من شروع میکنی به فوت کردن   دارم جهات رو هم بهت یاد میدم وقتی ازت میپرسم بالا کجاست به بالا اشاره میکنی و محکم میگی بالّا  ...
28 اسفند 1393

دی ماه

فرشته مامان مثل همیشه شیطون و بازیگوش وقتی بیداری فقط راه میری و به همه جا سرک میکشی. یک لحظه ازت چشم بردارم یه کشو یا کابینت رو بهم ریختی.       این ماه هم کارهای جدید میکنی, چشمک میزنی وقتی بهت میگیم چشمک بزن محکم دوتا چشماتو بهم میزنی. اونموقع است که دیگه خوردنت حلاله. وقتی یه چیزی رو میخای باشیرین زبونی میگی بِدّه سینه زدن روهم یاد گرفتی با هر اهنگ مداحی حتی اهنگ غمناک شروع میکنی به سینه زدن حتی یه وقتایی جو گیر میشی همراه سینه زدن کمرت رو هم تکون میدی.   وقتی حسابی نمک میریزی بجز محکم بغل کردنت و غرق بوسه کردنت یه وقتایی به سینه ام میزنم و میگم "ای جون" تو هم ادای منو در...
28 اسفند 1393

تسنیم جونم راه افتاد دلم به تاپ تاپ افتاد

سیزده ماه از به دنیا امدنت میگذره باورم نمیشه یه روزهایی انقدر کوچولو و ناتوان بودی که نمیتونستی هیچکاری انجام بدی، اما حالا تا وقتی بیداری مدام در حال بهم ریختن و کنجکاوی وشیطنت هستی. تو بازی از بچه های بزرگترت کم نمیاری و سعی میکنی یجوری کارها رو تقلید کنی. وقتی ملیکا جلوت بالا وپایین میپره تو هم هیجان زده میشی و روی زانوهات میشینی و خودت رو بالا و پایین میکنی، دستات رو تکون میدی وسرت رو تندتند میچرخونی.       وقتی دستمون رو میگیریم جلوی صورتمون و میگیم دالی تو هم سعی میکنی با دستهات مثلا صورتتو بپوشونی  و بعد بگی دَی یا دایزی(دالی). وقتی توی جمع همه بلند میخندند تو هم به بلند بلند میخندی. سعی میکنی کلما...
29 آذر 1393

عزیزم تولدت مبارک

      وقتی که پاتو گذاشتی روی این زمین خاکی تموم گلهای عالم شدن از دست تو شاکی خداهم هواتو داشته، تورو با گلها سرشته باتو دنیای پر از درد، واسه ما مثل بهشته   دخترکم، سالروز زمینی شدنت مبارک.           ...
29 آبان 1393

اولین ماه آبان که در کنار تو گذشت

عزیز دل مامان وبابا تو هر روز داری بزرگ وبزرگ تر میشی و البته شیرین و شیرین تر. روزهایی که بابا نیست ازمن قول میگیره که تو رو نخورم اخه خیلی خواستنی و نازی. یه وقتایی تا میتونم بوست میکنم توهم فقط میخندی و خودتو برام لوس میکنی.     تسنیم کوچولو امسال اولین محرم رو پشت سر گذروند. باوجودی که توی مراسم بخاطر شیطنتهای تو هیچی از سخنرانی ومداحی نمیفهمیدم اما  دوست داشتم تو توی این مراسم باشی. بادیدن بچه ها خوشحال میشدی و چهار دست وپا باسرعت میرفتی پیششون واصلا نگران دوری از من نبودی. وای که چقدر بزرگترها ازتو خوششون میومد،آخه مگه میشه تو جایی باشی ونمک نریزی.   باز هم برات مینویسم تا یادم نره توی هر ماه چیک...
28 آبان 1393