دومین هفته باهم بودن
خداروشکر زردی ات زود پایین آمد ومن وبابا از شب بیداری راحت شدیم البته بیشتر بابایی زحمت بیدار موندن رو میکشید. پیش توکنار دستگاه میخوابید تا مدام مراقبت باشه وچشمبند از روی صورتت کنار نره واز من میخواست تا تو خوابیدی استراحت کنم.واقعا از باباجونت ممنونم این دو هفته رومرخصی گرفته تا روز وشب کنار من وتو باشه .بعدشش روز مامان جونی از پیشمون رفت البته من ازش خواستم بره به بابا جونی ودایی محمد جواد که ده سال ازتوبزرگتره سر بزنه اما سه تایی سرمای سختی میخورند ومامان جونی نمیتونه پیشمون برگرده ومن نگران بودم که بدون مامان جونی چطور میتونم به تو رسیدگی کنم. مامان جونی روز دهم آمد پیشمون تا تورو ببریم حموم .(البته ناف ات هنوز نیافتاده بود وحرفهای ...